یک متن دیدم که نمی دونم نویسنده ی متنش کیه.خیلی حس خوبی به آدم می ده.خیلی قشنگه به طوری که یه لحظه دلم خواست جای گوینده ی این متن باشم.گفتم برای شما هم بنویسمش. متن:

((روز روشن و آرامی بود.فقط برگ های درخت غان آرام خش خش می کرد.آن روزها من و خواهرهای کوچکم برای چیدن میوه می رفتیم. توی جنگل خوب بود.به آواز پرنده های کوچک گوش می دادیم.آن سال در جنگل،میوه های توتی فراوان بود. وقتی ظرفهایمان پر شد،آن هارا کنار درخت بزرگی گذاشتیم.این طرف و آن طرف می رفتیم و میوه می خوردیم.ناگهان از جلوی پایم،از لای بوته ها،سنجاب راه راهی بیرون جست.)) 

خیلی قشنگ بود،نه؟؟؟؟؟دلم می خواست ادامه ی این متن رو هم بخونم ولی حتی نمی دونم این متن از کیه.نمی دونم اصلا کتابی هست یا نه.متنش خیلی به دلم نشست.نمی دونم چرا ولی خیلی دل نشینه. :)))))) 

+دیشب مامانم می گفت تو گیاه شناس بشو.فکر کنم زیادی داشتم از "براسیکا اولراسه" حرف می زدم. :)))) کلمه ی "براسیکا اولراسه" رو خیلی دوست دارم.می دونستین گل کلم و کلم بروکلی و کلم برگ و کلم بروکسل همشون متعلق به گونه ی براسیکا اولراسه هستن.پیشنهاد می کنم راجع به این موضوع تحقیق کنین.خیلی جالبه. ؛)))))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فعالیت های شورای دانش اموزی مدرسه فاطمه زهرا (س) Brandon گالری صوتی عرشیا اقیانوسی به عمق چند میلی متر چرک نویسی برای من هوا و فضا Sherri فلزیاب تصویری