مشاوره خیانت



درد و دل یک عدد پشت کنکوری که من هستم:

کتابخونه،مکان آرامی که می توانی ساعت ها بدون هیچ مزاحمتی بشینی و غرق در افکارت بشی.بعد از مدت ها پریروز یعنی شنبه دوباره به کتابخونه رفتم.دوباره می تونستم به کتاب های اون جا دست بزنم و با خوندن اسم هر کتاب درباره ی شخصیت ها و ماجراهایی که براشون پیش میاد خیال پردازی کنم.واقعا بعد از چند ماه دوری از کتاب(به جز کتاب های درسی و کنکور.آخه هرروز اطرافم پر از کتاب تست مختلف و کتاب های درسی مختلفه.منظورم دوری از کتاب غیر درسیه.)لازم بود کتابخونه رو ببینم.با این که هنوز زمستونه ولی گل های آویزون روی داربست حیاط کتابخونه،همون داربستی که دو تا نیمکت روبه روی هم زیرشه و من و دوستام هروقت به کتابخونه می رفتیم رویشون می نشستیم،شکوفه های زرد رنگشون باز شده بود.البته شاید ده تا دونه بیشتر نبودن ولی همون ده تا دونه با رنگ گرمی که داشتن،هوای سرد حیاط رو گرم تر می کردن.همون جا روی یک نیمکت نشستم.نفس عمیقی کشیدم تا عطر همون ده تا دونه گل رو حس کنم.ناگهان چشمم به نیمکت جلویی ام افتاد که خالی بود.خاطراتی که با دوست هام روی این دوتا نیمکت داشتم تمام ذهنم رو پر کرد.دلتنگشون شدم.یعنی الان کجان؟چی کار می کنن.بعضی هاشون همون پارسال رشته ای که می خواستن قبول شدن و رفتن دانشگاه.بعضی هاشون هم مثل من موندن پشت کنکور.دلم برای همشون تنگ شد.دلم می خواست باز هم صدای خنده هامون رو بشنوم.هیچ وقت جدا شدن از کسی رو دوست نداشتم.از روی نیمکت بلند شدم.از کنار حوض کوچیک و آبی رنگ حیاط کتابخونه که آبی توش نبود رد شدم و به طرف در کتابخونه راه افتادم.وقتی به چهارتا پله ی جلوی در رسیدم ایستادم.دوباره هجوم خاطره های خوش.یعنی بقیه ی دوستام کجان؟به راهم ادامه دادم.دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم و فشار دادم.در باز شد.وقتی رفتم تو بعضی ها روی صندلی های کتابخونه نشسته بودن.حدس بزنین بین اون بعضی ها چه کسانی رو دیدم.سه تا از دوستانم رو دیدم.سه تا از دوستانم رو که اون ها هم امسال پشت کنکور مونده بودن.با خوشحالی رفتیم کنار هم و به گرمی دست هم رو فشردیم.بعد رفتیم توی حیاط و روی نیمکت ها نشستیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم.

اون روز عجب روز خوبی بود. ^_^


امروز به یاد کنکور 97 افتادم.کنکوری که به امید پزشکی دادم ولی پزشکی قبول نشدم.ولی این شکست مهم نیست.هر شکست مقدمه ی یک پیروزی هست.امیدوارم حدود 2 ماه دیگه کنکور 98 رو عالی بدم.برام دعا کنید.خاطره ی کنکور 97 رو  توی وبلاگی که توی بلاگفا داشتم نوشته بودم.دلم خواست این جا هم داشته باشمش. ^_^

نوشته ی زیر کلمه به کلمه ی نوشته ام درباره ی کنکور 97 توی وبلاگی که توی بلاگفا داشتم هست.

خاطره ی کنکور 97:

خب،اول از همه می خوام راجع به دو روزی که کنکور دادم براتون بگم.سه کنکور:

هنر،تجربی و زبان

این کنکور ها رو به تر تیب دادم.کنکور هنر رو برای آشنایی با فضا و محیط و شرایط و قوانین جلسه ی کنکور دادم.حالا شاید یک چیز خوب هم قبول شدم.دم در کیسه های نایلون رو ازمون می گرفتن و نمی گذاشتن ببریم توی سالن.برای همین هممون کل وسایلمون رو باید با دست می بردیم تو.خوراکی ها و مدادها و خودکار و پاک کن و تراش و شناسنامه ام و کارت ملی ام و کارت ورود به جلسه ام و دستمال کاغذی هم باید به دست می گرفتم و می رفتم تو.خلاصه،بعد از این که ما رو می گشتن،می فرستادنمون توی سالن.بعد باید منتظر می موندیم تا زمان آزمون برسه و تا اون موقع باید به در و دیوار نگاه می کردیم.

کنکور هنر به نظرم کنکور آروم و خوبی بود.عمومی های هنر رو که هرچی بلد بودم جواب دادم آخه عمومی های هنر همون چهار درس عمومی کنکور تجربی و زبان و ریاضی هست ولی از اختصاصی های هنر،ریاضی و فیزیک هنر رو تونستم جواب بدم.البته به بقیه سوال های اختصاصی هنر هم نگاهی انداختم چون تک و توک سوالی بود که بشه با دانش ریاضی یا اطلاعات قبلی خودمون جوابشون داد.سوال های کنکور اختصاصی هنر از نظر من خیلی جالب بودن.بعضی از سوال ها تصویر هایی از نقاشی هایی داشتن که خیلی قشنگ بودن.من که از دیدن این نقاشی های هنری قشنگ خیلی لذت بردم.همیشه دلم می خواست که خودم بتونم یک همچین تصاویری رو نقاشی کنم. کنکور بعدی که دادم کنکور اصلی ای بود که باید می دادم یعنی کنکور تجربی.یادم رفت بگم که زمان کنکور هنر عصر پنج شنبه بود.کنکور تجربی صبح روز بعد یعنی صبح جمعه بود و کنکور زبان هم عصر همون روز یعنی عصر جمعه بود.یعنی من بلافاصله که کنکور تجربی رو دادم و اومدم خونه تا دست و رویی شستم و ناهاری خوردم،آماده شدم برای این که برم و کنکور زبان رو هم بدم.

ان شاء الله همین امسال جایی که بخوام قبول بشم.اگه هم نشدم مجبورم سال بعد کنکور بدم.این طوری با بعضی از شما "هم کنکوری" (یه کلمه ی جدید و اختراع خودمه!)می شم!یک توصیه دارم برای اونایی که می خوان امسال کنکور بدن.این که از همین الان شروع کنین به درس خوندن.نذارین درس هاتون روی هم بشن.از همین الان شروع کنین.پس وقت رو تلف نکنین.

اون کارهایی که می خواستم بعد از این که کنکور تموم بشه انجام بدم رو نمی دونم چرا حوصله ی انجام دادنشون رو ندارم.داستانی هم که شروع کردم به نوشتنش هنوز صفحه ی دومش هستم.انگار تموم ایده هایی که داشتم پر کشیدن و رفتن.کاری که الان دارم می کنم اینه که دارم زبان انگلیسی ام رو تقویت می کنم.این کار هم اگه کنکور رتبه ی خوبی بیارم و چیزی که می خوام قبول بشم برای دانشگاهم مفیده و هم اگه خدای نکرده رتبه ام خوب نشد و چیزی که خواستم قبول نشدم برای کنکور سال بعدم مفیده.کار تدریس توی یک کلاس زبان هم منتفی شد.به جاش دارم به خواهرم زبان انگلیسی می آموزم.

هرچی توی اینترنت دنبال یکی از کتاب هایی که می خوام می گردم نیست.یعنی هست ولی به زبان اصلی یعنی انگلیسی هست ولی ترجمه ی فارسیش رو پیدا نمی کنم.آخرش هم همون زبان اصلی اش رو دانلود کردم ولی الان چند روزه که می خوام صفحه ی اولش رو ترجمه کنم.

چند روز پیش غذا پختم.البته دستور پختش رو خودم اختراع کردم. :) غذایی کاملا گیاهی بود.سیب زمینی و گوجه فرنگی و نخودفرنگی(از بین دانه ها من نخود فرنگی رو از همه بیشتر دوست دارم.)ولوبیا چشم بلبلی و لپه و آب و رب گوجه فرنگی و زردچوبه و نمک رو به عنوان مواد اولیه ی خورشت استفاده کردم.برنج هم به صورت کته پختم.از نظر خودم که خوشمزه شده بود.من آشپزی رو خیلی دوست دارم.به نظرم آشپزی یک کار هنریه.وقتی که با مواد غذایی تازه و طبیعی آشپزی می کنم،احساس طراوت و شادابی می کنم.شما هم این طوری هستین؟

چه قدر این پستم موضوع در موضوع شد.

و در آخر این پست می گم:

امیدوارم هر کجا که هستین شاد و موفق باشین.


✓تا حالا شده فکر کنیم که چه قدر مادر و پدرمون رو دوست داریم؟تا حالا شده از خودمون بپرسیم آیا مادر و پدرمون از ما راضین؟تا حالا شده دستشون رو ببوسیم و ازشون تشکر کنیم و بهشون بگیم که چه قدر دوستشون داریم؟تا حالا شده از خودمون بپرسیم چه کار کنیم تا از ما راضی باشند؟تا حالا شده که فکر کنیم مادر و پدرمون زیبایی زندگیمونن؟تا حالا شده؟از همین جا به مادر و پدر عزیزم می گم:

مادر و پدر عزیزم،با تمام وجودم و از اعماق قلبم دوستتون دارم.امیدوارم تا حالا کاری نکرده باشم که از من ناراحت شده باشید و از این به بعد هم نکنم.امیدوارم تا حالا کاری نکرده باشم که قلبتون رو بشکنم و از این بعد هم نکنم.

مادر و پدرهامون برای ما خیلی زحمت کشیدن.خیلی زیاد.خیلی خیلی زیاد.خیلی خیلی زیاد به گردن ما حق دارن.بیاین دست پدر و مادر هامون رو ببوسیم و بهشون بگیم که چه قدر دوستشون داریم.بیاین ازشون تشکر کنیم.بیاین با محبت بهشون نگاه کنیم.بیاین کاری کنیم که همیشه از ما راضی باشن.بیاین همیشه بهشون محبت کنیم.بیاین قلبشون رو شاد کنیم.بیاین اگه ناراحتشون کردیم ازشون معذرت بخوایم و ازشون بخوایم که ما رو ببخشن.بیاین کاری نکنیم که قلبشون بشکنه و ناراحت و غصه دار بشن.بیاین. .(اگه چیز دیگه ای به ذهن شما میاد توی قسمت نظرات بگین.)

✓چند روز پیش یک دوست قدیمی که حدود سه یا چهار سال می شد که ندیده بودمش بهم زنگ زد.بهم گفت که همون رشته ای که می خواسته و توی همون دانشگاهی که می خواسته قبول شده.خیلی براش خوشحالم.از هم اتاقی هاش توی خوابگاهشون برام گفت.از محوطه ی خوابگاهشون برام گفت.گفت که خیلی سرسبزه. :) از دانشگاهشون برام گفت.ما با هم دوست صمیمی بودیم و هستیم.از خوشحالی اش خوشحالم و امیدوارم همیشه شاد باشه.

✓دیروز زندگی نامه ی یکی از شخصیت هایی که خیلی براش احترام قائل بودم رو خوندم.واقعا غم انگیز بود وقتی که اتفاق های تلخ زندگیش رو می خوندم.چه قدر دیدن ناراحتی و غم غصه اش برام سخت بود.

✓این که فکر کنی از دماغ فیل افتادی درد بزرگیه ها.واقعا چرا بعضی آدم ها این طورین؟سعی کنیم فکر نکنیم که از دماغ فیل افتادیم.


یک متن دیدم که نمی دونم نویسنده ی متنش کیه.خیلی حس خوبی به آدم می ده.خیلی قشنگه به طوری که یه لحظه دلم خواست جای گوینده ی این متن باشم.گفتم برای شما هم بنویسمش. متن:

((روز روشن و آرامی بود.فقط برگ های درخت غان آرام خش خش می کرد.آن روزها من و خواهرهای کوچکم برای چیدن میوه می رفتیم. توی جنگل خوب بود.به آواز پرنده های کوچک گوش می دادیم.آن سال در جنگل،میوه های توتی فراوان بود. وقتی ظرفهایمان پر شد،آن هارا کنار درخت بزرگی گذاشتیم.این طرف و آن طرف می رفتیم و میوه می خوردیم.ناگهان از جلوی پایم،از لای بوته ها،سنجاب راه راهی بیرون جست.)) 

خیلی قشنگ بود،نه؟؟؟؟؟دلم می خواست ادامه ی این متن رو هم بخونم ولی حتی نمی دونم این متن از کیه.نمی دونم اصلا کتابی هست یا نه.متنش خیلی به دلم نشست.نمی دونم چرا ولی خیلی دل نشینه. :)))))) 

+دیشب مامانم می گفت تو گیاه شناس بشو.فکر کنم زیادی داشتم از "براسیکا اولراسه" حرف می زدم. :)))) کلمه ی "براسیکا اولراسه" رو خیلی دوست دارم.می دونستین گل کلم و کلم بروکلی و کلم برگ و کلم بروکسل همشون متعلق به گونه ی براسیکا اولراسه هستن.پیشنهاد می کنم راجع به این موضوع تحقیق کنین.خیلی جالبه. ؛)))))


متنی از دفتر خاطراتم که در ماه اسفند نوشتم: ^_^

دیروز برای اولین بار اولین شکوفه های بهاری را دیدم.شاید بهتر باشد که به این شکوفه ها،شکوفه های اسفندی بگوییم.تازگی و شادابی این گل ها باعث می شود که شاد و سرزنده بشوم.گل های خودرو زردی که بر دامن خاک روییده بودند بویی شبیه عسل داشتند.به نظرم این که می گویند اگر به کسی گل زرد بدهیم نشانه ی بیزاری است،اشتباه است.به نظرم زردی گل های زرد،روشنایی و نورِ عشق و علاقه را می رساند.گل زرد مانند نور امیدی در دل هاست.من باور نمی کنم که نشانه ی بیزاری است.نه،باور نمی کنم.بلکه این باور من است:

گل زرد،نشانه ی عشق و علاقه است.

از بین ماه های سال اسفند و فروردین را خیلی دوست دارم.اسفند را به این خاطر دوست دارم که طبیعت دوباره شروع به نو شدن می کند و فروردین هم که معلوم است چرا.صبح ها که از خواب برمی خیزم دوباره می توانم صدای پرندگانی که دوباره مهاجرت کرده اند و از سرزمین های دور باز گشته اند را بشنوم.همه ی این ها زیبایی زندگی را نشان می دهند.

دیروز باد می وزید.بادی شدید.فکر کنم این باد به دلیل جارو کردن ننه سرما بود!ننه سرما جاروی خود را بر روی زمین می کشید تا زمین را برای آمدن عمو نوروز آماده کند!نمی دانم امسال می تواند عمو نوروز را ببیند یا نه.باید سعی کند بیدار بماند.

بهار،فصل زیبایی هاست.فصل نو شدن هاست.بیایید ما هم با این فصل نو شویم.غم ها و غصه ها و کینه ها و بدی ها را دور بریزیم و تخم شادی و محبت ومهربانی و دوستی را در دل بکاریم.بیایید ما هم نو شویم. و سخن آخر:

❤دل هایتان پر از شکوفه های تازه و زیبای بهاری باد.❤



+بعضی اوقات که آدم می شینه و با خودش فکر می کنه،می بینه که چه قدر با قبلا متفاوت شده،چه قدر فرق کرده،اون قدری که هرچی فکر می کنه یادش نمیاد که قبلا چه طوری بوده.قبلا چه طوری رفتار می کرده.قبلا چه طوری می پوشیده.قبلا چه خواب هایی می دیده.قبلا چه چیزهایی رو دوست داشته قبلا چه کتاب هایی می خونده.قبلا چه فیلم هایی نگاه می کرده و خلاصه قبلا چه تیپ شخصیتی داشته.نمی دونه که یک سال قبل چه طور بوده.یک سال بزرگ تر شدم و امیدوارم خانم تر هم شده باشم.​ :) خوشحالم که وارد سال 98 شدیم. ^_^

+از بین بردن ابهام:بعضی از دوستانی که نظر گذاشتن اشتباه فکر کردن تولدم الانه ولی منظورم از جمله ی "یک سال بزرگ تر شدم و امیدوارم خانم تر هم شده باشم." ورود به سال جدید 98 هست.تولد من دی ماهه. ^_^

+دیدین وقتی زیر درخت می ایستین،برف روی درخت جمع شده و بعد باد میاد و برفا می ریزن روی سرتون چه کیفی می ده؟یاد زمستون پارسال افتادم.

+یک کتاب جدید خوندم و یک کتاب جدید دیگه هم درحال خونده شدنه.کتاب اولی که خوندم درواقع کتاب دهم اون مجموعه از کتاب بود و من الان در بی خبری از قبل و بعد کتاب و همین طور سردرگمی به سر می برم.البته کتاب دوم این مجموعه رو هم الان در دسترس :) دارم ولی فعلا وقت برای خوندنش پیدا نکردم.کتاب بعدی که دارم می خونم به زبان انگلیسی هست و به دلیل فرآیند ترجمه یه کم کند پیش می رم.ولی خب اونم به آخراش رسیدم.دلم برای شخصیت داستان می سوزه.

+دلم برای مکانی که لحظات شیرینی رو توی اون مکان داشتم،تنگ شده.حدود چهار سالی می شه که از اون جا دورم.

+یه درخت هایی هستن که دونه هاشون یه چیزای نخ مانند مثل قاصدک اطرافشون داره.خیلی قشنگن.وقتی باد می وزه و درخت هارو ت می ده یه عالمه از اون قاصدک ها می ره روی هوا.یادش به خیر.پارسال از نزدیک شاهد این صحنه ی قشنگ بودم. ^_^

+چند روز پیش یه گل دیدم.بار اول که دیدمش به نظرم آشنا اومد.تشخیص من این بود که گل "همیشه بهار" هست.یعنی فکر می کنم.مطمئن نیستم که همون گل هست.من فقط عکس گل همیشه بهار رو دیدم.

کاش یه متخصص گل و گیاه پیدا می شد و می گفت که همیشه بهار هست یا نه.

گل همیشه بهار خاصیت دارویی هم داره. :)

عکس گل همیشه بهار همین عکسیه که پایین این پست می بینین.گلی که من دیدم شبیه گل های عکس زیر بود. :) اون فقط یک گل با چند تا غنچه داشت. :)

+چه قدر این پست موضوع در موضوع شد. ^_^



برگی از دفتر خاطراتم در دی ماه.پر از حس و حال خوبه.امروز یهو دلم برف خواست و یاد این خاطره افتادم.برای همین این جا نوشتمش. :)

اینم از خاطره: ^_^

امروز برف بارید،اونم چه برفی. :)))) بالاخره برف اومد.از دیشب شروع شد و تا ساعت تقریبا 2 بعد از ظهر میومد.الان قطع شده.نمی دونم این ابرای سنگین بازم می بارن یا نه.یه آدم برفی درست کردم. ؛) به جرئت می تونم بگم قشنگ ترین آدم برفی ای بود که تا حالا درست کردم.هوا خیلی سرده به طوری که امروز صبح که بیرون بودم داشتم می لرزیدم.تازه وقتی هم که آدم برفی درست می کردم انگشتای دستام یخ زده بود و بی حس بودن.سرما به استخوان انگشتای دستام رسیده بود.خدا کنه که سرما نخورم.تازه سرما خوردگی قبلی دست از سرم بر داشته بود.آخرای کار که دیگه داشتم از سرما پس میفتادم.خواهرم حسابی از خجالتم در اومد و هرچی گلوله ی برفی می ساخت به طرف من پرتاب می کرد. :) پدر گرامی هم آدم برفی درست کردند ولی به نظرم آدم برفی من قشنگ تر بود. ؛) خواهر گرامی هم با برف شکل یه قلب کوچیک رو ساخت.آخی.قلب رو خیلی دوست داشتم و اگه می تونستم نگهش می داشتم.حیف که آب می شد. :) مادر گرامی هم با آدم برفی من عکس انداختند.منم که از همه چیز عکس می گرفتم،به خصوص آدم برفی خودم. :) صدای شرشر آب میاد.صدای آب جاری از ناودون ها.خدای مهربون به خاطر این نعمت ها شکرت.

گلدون های کاکتوسی که توی حیاط بودن رو اوردم داخل.آخه طفلکی ها یخ می زنن بیرون.تحمل اونا هم تا یه حدیه دیگه.


+چرا بعضی آدم ها این قدر فضولن؟چرا سعی می کنن توی زندگی آدم دخالت کنن؟خب آخه اگه به تو مربوط می شد که بهت می گفتن.آخه آدم این قدر .

واقعا چی باید گفت به این طور آدمایی؟چی باید گفت؟چی باید گفت؟؟؟؟؟؟؟


++بی ربط نویس:نمی دونم چرا ولی دلم می خواست یه مزرعه ی کدو تنبل داشتم.شاید به خاطر اینه که کدو تنبل دوست دارم. 

چند تا عکس زیر پر از حال خوبن. :)








((آغاز من در دریاست

آغاز من در دریاست

در دریا،دریا

دریا آغاز دنیاست))

دیشب انیمیشن "ترانه ی دریا" رو تماشا کردم.انیمیشن قشنگی بود.بعد از دیدنش کلی احساس مختلف به من دست داد.بار اول که دیده بودمش یعنی توی تابستون،متوجه موضوعش نشدم.گنگ بود یه جورایی.ولی امشب موضوعش رو فهمیدم.قشنگ بود.کلا من به این طور چیزای رویایی علاقه ی زیادی دارم.  "سیشا" رو دوست داشتم.یکی از شخصیت ها بود.نمی دونم نویسنده های این انیمیشن ها موضوعاتشون رو از کجا به دست میارن.خیلی خلاقن.نمی دونم که منم به این خلاقی هستم یا نه.همیشه دلم می خواست یه داستان قشنگ بنویسم.داستانی که تا حالا مثلش نوشته نشده.  شاید بالاخره یه روز موفق شدم. 

((آغاز من در دریاست و صدایم در ترانه ی دریا جاریست از آغاز تا پایان))





یه خبر خیلی مهم.یه خبر خیلی خیلی مهم.یه خبر خیلی مهم که مربوط به همه ی شما هست.اگه می خواین این خبر مهم رو بدونین،عبارت ریاضی زیر رو حل کنین.جواب عبارت ریاضی زیر رمز پست قبلیه که خبر مهم تویش نوشته شده.وقتی رمز رو به دست آوردین توی مکان رمز پست قبل واردش کنین تا بتونین خبر مهم رو ببینین.این خبر مهم رو از دست ندین.از من گفتن بود و امیدوارم از شما نشنیدن نباشه. :)


* = به جای علامت ضرب به کار رفته.

/ = به جای علامت تقسیم به کار رفته.



[ 4 * ( 52 - ( 100 + ( 6 / ( 2 * ( 5 / 555 ) ]




سلام دوستان

یک کتاب پیدا کردم.کتابی درمورد شخصیتی که چند سال پیش به طور اتفاقی با نویسنده و شخصیت این کتاب آشنا شدم.اگه اون فیلم رو در اون موقع نمی دیدم شاید هیچ وقت با این شخصیت آشنا نمی شدم.یادمه اون موقع حدود 11 سالم بود و بعد از امتحان تیزهوشان بود که این فیلم رو دیدم.فیلمش رو عصر گذاشته بود و یادمه آخرای فیلم دیگه هوا کم کم داشت تاریک می شد.وقتی فیلم تموم شد با خودم گفتم عجب آدم باهوشیه این آدم(شخصیت اصلی فیلم رو میگم.).و از خودم پرسیدم یعنی منم می تونم مثل اون باشم. :)

روز بعد اصلا انتظار نداشتم دوباره فیلمی درمورد این شخصیت پخش کنن ولی وقتی تلویزیون رو روشن کردم دیدم که همون شخصیت در یک ماجرای جدید داره ایفای نقش میکنه.(چه کلمه ی قلنبه سلمبه ای.)با خوش حالی زیادی نشستم و فیلمش رو نگاه کردم.روز بعد دوباره طرف های عصر به امید این که دوباره قسمت دیگه ای از فیلم رو ببینم تلویزیون رو روشن کردم ولی دیگه اون فیلم پخش نشد.با این حال من به عنوان یه بچه ی حدوداً 11 ساله راه خودم رو انتخاب کرده بودم.می خواستم یک کارآگاه دقیقا مثل اون بشم.چه رویای شیرینی بود.لطفا بهم نخندین.باور کنین الان که 19 سالمه هنوز اون فیلم و اون رویا رو فراموش نکردم.بعضی آدم ها وقتی بزرگ می شن مسیرشون هم عوض می شه.یه طوری وارد یه مسیر دیگه ای می شن که با رویای بچگی هاشون کلی فرق داره.همون فیلمی رو که وقتی بچه بودم و نگاهش کردم،دیروز کتابش رو پیدا کردم. :)

به هر حال این کتاب خاطره ی شیرینی رو دوباره به یادم آورد.

✓هیچ کدومتون فهمیدین راجع به کدوم شخصیت صحبت کردم؟؟؟؟؟

  •  
  • ✓دلم جاهایی مثل تصویر های پایین رو می خواد. 













چرا بعضی ها عقل و منطقشون رو بسته بندی کردن و بعد گذاشتن توی صدتا صندوقچه و بعد کلید هر صدتا صندوقچه رو پرت کردن ته یک اقیانوس که دیگه دستشون به اون کلیدها نرسه؟فکر کنم گوته این جمله رو درست گفته که:


هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.


واقعا باید به بعضی ها چی گفت؟آخه چرا این قدر احمقی؟چرا این قدر نفهمی؟چرا این قدر.چرا این قدر.چرا این قدر؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا برای این بعضی ها متاسفم.واقعا متاسفم.




یه خبر خیلی مهم.یه خبر خیلی خیلی مهم.یه خبر خیلی مهم که مربوط به همه ی شما هست.اگه می خواین این خبر مهم رو بدونین،عبارت ریاضی زیر رو حل کنین.جواب عبارت ریاضی زیر رمز پست قبلیه که خبر مهم تویش نوشته شده.وقتی رمز رو به دست آوردین توی مکان رمز پست قبل واردش کنین تا بتونین خبر مهم رو ببینین.این خبر مهم رو از دست ندین.از من گفتن بود و امیدوارم از شما نشنیدن نباشه. :)


* = به جای علامت ضرب به کار رفته.

/ = به جای علامت تقسیم به کار رفته.



[ 4 * ( 52 - ( 100 + ( 6 / ( 2 * ( 5 / 555 ) ) ) ) ) ]




اگر ترک مقطع عمیق باشد که مربوط به نشست کل ساختمان بوده که باهرنوع زیرکار و ترمیمی دوباره ترک خواهد خورد و موقت برطرف میشود. اگر ترک عمیق نبوده که مربوط به دیوارهایی هست که در داخل دیوار از لوله های برق و فاضلاب استفاده شده که باعث وجود جریان هوا در داخل گچ شده که گاها ترکهای افقی یا عمودی بوده و بعد از ترمیم دوباره شاهد تعدادی اندک از ترک خواهیم بود.

ادامه مطلب

نقاشی ساختمان رنگ سحر

نقاشی ساختمان با رنگ هاویلوکس رنگ هادی رنگ پارس بهار، پیکو

نقاشی ساختمان با رنگ روغنی نقاشی با رنگ اکریلیک نقاشی با رنگ

پلاستیک و رنگهای معتبر و برند اروپایی و ایرانی

در علم آمار پدیده ای وجود دارد که می توان آن را مصداق علمی و

فلسفی برای مفهوم رای به اکثریت” تعبیر کرد.

فرض کنید که یک ظرف بزرگ پر از شکلات دارید ولی تعداد دقیق

شکلات ها را نمی دانید.

اگر از عده زیادی بخواهید تا تعداد شکلات های درون ظرف را حدس 

بزنید و در نهایت از اعداد گفته شده در حدسیات میانگین بگیرید،

حاصل با درصد خطای اندکی به تعداد واقعی شکلات های درون ظرف

نزدیک خواهد بود! این پدیده از نظر علمی با آزمایشات مکرر ثابت شده

است و دلیل فلسفی خاصی هم برایش مطرح می شود که می توان آن را

به عقل جمعی و شعور اجتماعی ربط دارد

.بنابراین اگر تعداد افراد زیادی بر روی یک نکته اتفاق نظر داشته

باشند،حتما دلایل مشخص و موجهی برای آن مسئله وجود دارد

و همین نظریه هم پایه و اساس دموکراسی را تشکیل می دهد.

حتما پیش خود فکر میکنید که دموکراسی و رای به اکثریت چه ربطی

به رنگ و نقاشی ساختمان دارد؟

پاسخ این است رنگهای ساختمانی که قابلیت شستشوی بالایی داشته باشند

از نظر عمومی رای و رضایت اکثریت مردم را برآورد خواهد کرد که میتوان

به رنگهای مانند رنگ سحر رنگ پارس بهار رنگ ایران رنگ جوتن رنگ سمن

رنک هاویلوکس رنگ پیکو و تعدادی از مارکهای باکیفیت دیگر اشاره کرد

رنگهای که به انها اشاره شد جزء با کیفیت ترین و ماندگارترین رنگها برای

نقاشی ساختمان هستند،پس طبق نظریه آماری

مطرح شده حتما دلایل مشخص و موجهی برای این اتفاق نظر وجود دارد

پس با توجه به گفته های بالا شما میتوانید نقاشی ساختمان خود را با

رنگهای قابل شستشوی بالا که نام برده شد با کیفیتی ماندگار و با رنگهای

معتبر نقاشی کنید گروه نقاشی ساختمان ما با شناخت کافی راجب رنگها

و نقاشی ساختمان در خدمت شما همشهریان عزیز میباشد

فقط کافیست با شماره های زیر تماس حاصل کنید


09120221533

شکوه

نقاشی ساختمان با رنگ سحر نقاشی ساختمان با رنگ هادی نقاشی ساختمان

با رنگ هاویلوکس نقاشی ساختمان با رنگهای روغنی و اکریلیک با مارکهای

به نام و معروف و بادوام با اجرای گروه نقاشی ساختمانی ما با بهترین

کیفیت در کمترین زمان بدون تعطیلی و نظافت محیط کار بعداز اتمام

شماره تلفن دفتر نقاشی ساختمان سحر


خدمات
نقاشی ساختمان اداری ، تجاری ، صنعتی
کاغذ دیواری
بلکا
کنیتکس
رنگ کاری وسایل چوبی
رنگ کاری دستگاه های صنعتی
تعمیرات ساختمان
رفع نم و رطوبت سرویس های بهداشتی


نقاشی ساختمان با رنگ های
روغنی
پلاستیک
آکرولیک
مولتی کالر

برای اطمینان می توانید از نمونه کارهای ما دیدن فرمایید
مشاوره رایگان فقط با یک تماس
پذیرش کار فقط در استان تهران فقط با یک تماس

تلفن تماس : 09120221533


سلام به وبلاگ من خوش آمدید

   اگر به دنبال نقاشی ساختمانی هستید که شما را برای سالها از نقاشی مجدد

 ساختمان و خانه تان بی نیاز کند و حس شادی و پاکیزگی را برای

 خانه شما به ارمغان بیاورد با ما همراه باشید و به ما اعتماد کنید

 برای اینکه خانه شما شیکترین نقطه دنیا باشد فقط کافی است به جادوی رنگها اعتماد کنید.

 رنگها را درست کنار هم بچینید و مهمتر از آن به قواعد چیدمان احترام بگذارید.

 قواعد رنگها به شما می‌گویند که چطور حتی در شلوغترین روزهای کاری با ورود به خانه تمام

 خستگی‌های‌تان را فراموش کنید و فقط به شادی‌های ماندگار فکر کنید.

رنگ مهم‌ترین فاکتوری است که حس شادی را در خانه شما جاری می‌کند

بنابراین تا می‌توانید با رنگها ارتباط برقرار کنید و از تجربه رنگها نترسید

 بعد از تصمیم برای نقاشی ساختمان و منزل خود فقط کافیست با ما تماس بگیرید تا

 کارشناسان نقاشی ساختمان ما در کمترین زمان ممکن با ارائه ژورنالهای رنگ و نقاشی

 ساختمان در خدمت شما باشند


مهم ترین اصل در انتخاب همسر مناسب پیش از ازدواج

4 اصل مهم در انتخاب همسر مناسب از نظر روانشناس پیش از ازدواج
 مشاور , مرکز روانشناسی , مرکز مشاوره , مشاوره خیانت , مشاوره خانواده , روانشناس پیش از ازدواج , مشاور قبل از ازدواج , روانشناس طلاق ,مرکز مشاوره
 

روانشناس پیش از ازدواج به افراد کمک می کند تا با آگاهی مناسب درباره اصولی که برای انتخاب شریک زندگی لازم است ، دست به انتخاب زنند. در بهترین مرکز روانشناسی برنامه های متنوعی با موضوعات مشخص و هدف های معنا دار برای کسانی که نیاز به مشاوره پیش از ازدواج دارند به کمک افراد آمده تا با اطمینان و آگاهی نسبت به آینده خود تصمیم بگیرند. مشاور قبل از ازدواج با در نظر گرفتن تمامی جوانب برای ازدواج یک زوج تنها نظر خود را بیان می کند و هرگز مانع ازدواج افراد نمی شود .

ادامه مطلب

دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟

 

1- هیچ مردی کامل نیست :
اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عاشقانه های من گاه نوشت های صورتی من! نردبان تبتیل تجهیزات دندانپزشکی و پزشکی Themez رزين کاتيوني شیده کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.